Romans |
|||
یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : فریبا
وقتی قدم به کاشانه قلبم نهادی، ويرانه اين قلب شکسته را اميدی تازه بخشيدی. وقتی طنين صدايت کاشانه قلبم را پر کرد، روزگار خاکستری و شب های تاريک و خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرم را از ياد بردم. و لبهای زيبايت برايم سخن گفت ، زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت و تازه توانستم اميد را به گونه ای شاعرانه معنا کنم ... آری ای پرنده کوچک قلبم، در کنار تو بودن و در رويای تو بودن برای من زيباست. ولی حیف.............
نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |